نگاهی به تاریخ اصفهان در سدههای پنجم و ششم هجری
زیر سیطرهی ترکان
منبع: راسخون
چکیده
دورهی قدرت آل زیار و آل بویه در اصفهان، به حق میتواند به عنوان عصر طلایی اصفهان نامیده شود. در این دوره، اصفهان چنان آباد بود که هیچ شهری در جهان اسلام، هم طراز آن به شمار نمیرفت. پایان قدرت آل بویه، با ورود ترکان غزنوی همراه شد و پس از ایشان، دو سلسلهی ترک دیگر، یعنی سلجوقیان و خوارزمشاهیان بر این شهر فرمانروایی کردند. دورهی حکومت این سه خاندان ترک، میتواند موضوع یک پژوهش مستقل باشد؛ این پژوهش، به بررسی دوران این سه سلسله در اصفهان پرداخته و میکوشد با مطالعهی تاریخ سیاسی و اجتماعی اصفهان در آن روزگار، تصویری کمابیش جامع از این شهرستان به نمایش بگذارد. تصویر نهایی به ما نشان خواهد داد که اصفهان در این دوره نیز با حفظ جایگاه خود به عنوان پایتخت، توانست رونق و نفوذ خود را حفظ کند. در دورهای که مغولان به پادشاهی خوارزمشاهیان هجوم آوردند، گزارشهای تاریخی بازمانده از اصفهان، تصویر شهری را نشان میدهد که بسیار آباد و پر رونق بوده است.کلید واژگان
غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، اصفهان، ناصر خسرو، مجمل التواریخ و القصص.پیشگفتار
میان دو برههی پایتختی اصفهان در دورهی آل بویه و دورهی سلجوقی، میانپردهی غزنویان قرار دارد. محمود غزنوی در سال 420 هجری، اصفهان را تسخیر کرد. البته تسخیر اصفهان با خطبهخواندن علاءالدوله به نام وی، با آرامش به پایان رسید. کمتر گزارشی از اصفهان در دورهی غزنوی به دست پژوهشگران رسیده است. به ویژه که این شهر، کمابیش آرامش خود را حفظ کرد و با سلطهی کمرنگ آل بویه، زیر سیطرهی مهاجمان تازه نفس غزنوی، استقلالی نسبی داشت. با این همه، همان طور که ابن خلدون روایت کرده است، هنگامی که سلطان محمود غزنوی درگذشت، پسرش مسعود در اصفهان بود و از آنجا راهی خراسان شد. (ابن خلدون؛ 498 :4 :1988)با پای گرفتن دودمان سلجوقیان، طغرلبیک سلجوقی در سال 438 هجری به اصفهان روی نهاد؛ اما خود را در برابر پایداری «ابومنصور فرامرز بن علاءالدوله» ناتوان یافت و به پرداخت مالیات و خواندن خطبه به نام خود راضی شد. (ابن اثیر؛ 534 :9 :1408) چیزی نگذشت که در سال 442 هجری طغرل یک بار دیگر به اصفهان روی آورد و این بار پس از یک سال شهر را گشود. حکومت اصفهان از دست خاندان کاکویه خارج شد و ابومنصور فرامرز از سوی طغرل به یزد و ابرقو فرستاده شد. شاه سلجوقی چنان به اصفهان علاقهمند بود که دوازده سال از بیست و شش سال سلطنت خود را در اصفهان ماند و در دیگر سالها چند ماهی را در اصفهان میگذراند. وی ادارهی اصفهان را به وزیر کاردان خود «عمیدالملک کندری نیشابوری» سپرد و هزاران دینار صرف آبادانی اصفهان نمود.
با درگذشت طغرل در سن هفتاد سالگی، آلب ارسلان جانشین او شد و خواجه نظام الملک به وزرات رسید. این شاه سلجوقی نیز کوشید روابط خوبی با مردم اصفهان برقرار نماید و با آگاهی نسبت به ویژگیهای جغرافیایی و سیاسی این شهر اقامتگاه ولیعهد خود ـ ملکشاه ـ را در اصفهان قرار داد. ناصرخسرو در زمان طغرل سلجوقی از اصفهان دیدن کرده و توصیفات مطبوعی دربارهی این شهر به عمل آورده است؛ به نظر نمیرسد توصیفات وی اغراقآمیز باشد، چرا که مدتی پس از سفر او، ملکشاه سلجوقی اصفهان را به عنوان پایتخت سلسلهی سلجوقی برگزید.
با قتل الب ارسلان اصفهان رسماً پایتخت برجستهترین پادشاه سلجوقی و مرکز گستردهترین امپراتوری روزگار و همهی تاریخ ایران شد. ملکشاه سلجوقی و وزیر کارآزموده او خواجه نظام الملک از پایگاه اصفهان توانستند ادارهی قلمروی بیمانندی را به دست گیرند که از مرزهای چین در شرق تا ساحل مدیترانه در غرب و از دریاچه خوارزم و دشت قبچاق در شمال تا آن سوی یمن در جنوب کشیده شده بود. افزون بر این امپراتور روم شرقی و مسیحیان گرجستان و ابخاز خراجگزار او بودند. در یک جمله میتوان گفت عصر ملکشاه، عصر طلایی اصفهان به شمار میرود و اگر این شهر در دورهی صفوی به عنوان پایتخت ایران برگزیده شد، این عصر طلایی، یکی از مهمترین دلایل چنین انتخابی به شمار میرود.
از مهمترین اقدامات خواجه نظام الملک، ساختن مدارس سازمانیافته در ایران بود که به عنوان «نظامیه» شناخته میشدند. این مدارس به نظر جرجی زیدان بسیار حائز اهمیت بوده و وی دربارهی آنها توضیحات قابل توجهی داده است. (زیدان؛ 116-108 :12 :1411) به گفتهی او، این مدارس آموزشگاههایی شبانهروزی بود که بازارها و ضیاع و گرمابهها و دکانها بر آن وقف میشد. نظامیهی اصفهان که به مناسبت نام صدرالدین خجندی (متوفای 483 ه. ق) نخستین مدرسهی آن صدریه نام داشته، دارای بنایی باشکوه و عظیم بوده و نظام الملک دههزار دینار از ضیاع و مستغلات بر آن مدرسه وقف کرده بود. نظامیهی بزرگ اصفهان تا سدهی هشتم هجری قمری پابرجا بود. (کسایی؛ 224 :1363) خواجه ریاست این نظامیه را به خاندان خجندی اختصاص داد که از خاندانهای سنی شافعی به شمار میرفتند. شماری از فقهای اهل سنت نیز از ماوراءالنهر و نیشابور به اصفهان کوچیدند. استاد محیط طباطبایی، این اقدام ملکشاه و وزیرش را مثبت ارزیابی نمیکند؛ (محیط طباطبایی؛ 229 :1366) چرا که با این اقدام، یک چالش فرسایشی بین صاعدیان حنفی و خجندیان شافعی آغاز شد که در نهایت به سقوط اصفهان در حملهی مغول انجامید.
تقویم جلالی نیز در دورهی ملکشاه سلجوقی تنظیم شد. حکیم عمر خیام برای تنظیم این تقویم به اصفهان آمد و چنان که قربانی توضیح داده است، (قربانی؛ 326 :1365) رسالهی «شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس» را در این شهر تألیف کرد.
مسجد جامع اصفهان در عصر ملکشاه، با تجدیدنظر کلی، بازسازی شد. طوری که از معماری اصلی آن که به سبک عربی صورت گرفته بود، چیزی بر جای نماند. این مسجد، به مسجدی چهار ایوانه تغییر شکل یافت. در قسمت جنوبی این مسجد، گنبد خواجه نظام الملک ساخته شد که براساس کتیبهی آن، تاریخ ساختش به سال 473 ه.ق. بازمیگردد. در قسمت شمالی آن نیز گنبد تاجالملک قرار دارد که به دورهی «ابوالغنائم تاجالملک»، آخرین وزیر ملکشاه بازمیگردد و ساخت آن براساس کتیبهاش، در سال 481 ه.ق. به پایان رسیده است. ابن اثیر، این مسجد را بزرگترین و باشکوهترین جامعها در جهان اسلام میداند. (ابن اثیر؛ 576 :6 :1408) مافروخی که خود در دورهی سلجوقی میزیست، در باب اهمیت این مسجد میگوید: «برای اقامهی هر نماز، کمتر از پنج هزار در آنجا گرد نمیآمد. و در کنار هر جرزی، مسند شیخی بود که گروهی از طالبان علم دور او را گرفته بودند، و به تحصیل علم یا تهذیب نفس اشتغال داشتند.» (مافروخی؛ 62 :1328)
تأسیس مدارس نظامیه در اصفهان، متضمن وجود کتابخانهای جامع در این شهر بود. این کتابخانه، که در مسجد جامع اصفهان ساخته شد، یکی از جامعترین کتابخانههای زمانهی خود به شمار میرفت. حلقههای درسی که در مسجد جامع تشکیل میشد، به چنین کتابخانهی جامعی نیز نیازمند بود که بتواند احتیاجات اساتید و آموزندگان را برآورد. اصل کتابخانه، در دورهی فخرالدولهی بویهی و به همت ابوالعباس احمد ابن ابراهیم ضبی (متوفی 398 ه.ق.) ساخته شده بود. محل آن در ضلع شمالی مسجد، و کنار یکی از ورودیهای آن بود. به نظر میرسد این کتابخانه بخشی از کتابخانهی افسانهای صاحب ابن عباد بوده باشد. (1) مافروخی روایت کرده است که فهرست کتابهای موجود در این کتابخانه، سه جلد بزرگ بوده است؛ «که مصنفات آن در اسرار تفاسیر، غرایب حدیث و مؤلفات در نحو، فقه، تصریف و ابنیهی صرف میباشد. و نیز در آن از دیوانها، اشعار برگزیده و اخبار و گزیدهای از تاریخ پیغمبران، خلفاء کارنامهی پادشاهان و امیران موجود است، و مجموعههایی از علوم اوایل، از منطق، ریاضی، طبیعی، الهی و غیر از آن خبرهایی نیز که جویای فضل و ممیز دانش و نادانی بدانها احتیاج پیدا میکنند، همه وجود دارد.» (مافروخی؛ 63 :1328)
در سال 485 ه.ق. ملکشاه سلجوقی درگذشت و در محلهی قدیمی کران ـ که بعدها به عنوان «دارالبطیخ» شهرت یافت ـ به خاک سپرده شد که اکنون در خیابان احمدآباد اصفهان قرار دارد. از آنجا که طبق برخی روایات، (جابری انصاری؛ 109 :1321) خواجه نظام الملک توسی نیز در همین محل دفن شده است، آن محل را «تربت نظام» نیز مینامند. اینجا محلی است که از آن پس به آرامگاه پادشاهان و بزرگان سلجوقی تبدیل شد؛ از جمله سلطان برکیارق، سلطان محمدبن ملکشاه، سلطان محمودبن ملکشاه و ترکان خاتون همسر ملکشاه در این جایگاه دفن شدند.
با مرگ ملکشاه، اصفهان کانون مبارزه بین دو گروه شد که یکی پشتیبان برکیارق بود و گروه دیگر، به پشتیبانی ترکان خاتون از پادشاهی محمود، فرزند وی سخن میگفتند. ترکان خاتون، همسر ملکشاه به همدستی تاجالملک، فرزند چهار سالهاش محمود را بر تخت شاهی نشاند، در حالی که برکیارق فرزند سیزده سالهی ملکشاه جانشین رسمی بود. ابنخلدون (ابن خلدون؛ 16 :5 :1988) داستان این نزاع را به خوبی بازگو کرده است. به نوشتهی وی:
«ترکان خاتون پس از وفات سلطان ملکشاه، مرگ او را پوشیده داشت، تا براى پسر خود محمود بیعت گرفت. آنگاه کسانى را در نهان به اصفهان فرستاد، تا برکیارق را دستگیر نمودند و به زندان افکندند. ترکان خاتون بیم آن داشت که برکیارق با فرزندش بستیزد. چون خبر وفات سلطان آشکار گردید، غلامان نظامیه شورش کردند و سلاحهایى را که در اصفهان بود برگرفتند، و برکیارق را از زندان بیرون آوردند و با او بیعت نمودند، و در اصفهان به نام او خطبه خواندند.»
ترکان نظامیه که یاران نظام الملک به شمار میرفتند، در اصفهان نگران شده، برکیارق را به ری برده و در آنجا سپاهی فراهم آوردند. دو سپاه نزدیک بروجرد با یکدیگر درگیر شدند. سپاه ترکان خاتون شکست خورد و به اصفهان بازگشت. برکیارق نیز با سپاهش به اصفهان آمد و به محاصرهی این شهر نشست. به سبب طولانی شدن محاصره، شهر دچار قحطی شد. سلطان محمد از اصفهان گریخت و در پی فرار او شهر به دست سربازان برکیارق غارت شد. این غائله تنها با مرگ ناگهانی ترکان خاتون در سال 487 هجری خاتمه پذیرفت تا اصفهان دوباره به آرامش برسد. (2)
در واپسین سالهای سدهی پنجم، مرگ ملکشاه سلجوقی، کشته شدن خواجه نظام الملک، بزرگترین دشمن اسماعیلیان، و جنگهای دایمی بین برکیارق و محمد و اوضاع نسبتاً آشفتهی ممالک سلجوقی، زمینه را برای گسترش دعوت اسماعیلیان در اصفهان، مرکز سلجوقیان، فراهم کرد. با این گسیختگی در نظم عمومی اصفهان پس از مرگ ملکشاه، فدائیان اسماعیلی که در کوههای اطراف اصفهان پناه گرفته بودند، اقدامات ایذایی خود را در شهر آغاز نمودند. دو پناهگاه مهم ایشان، یکی قلعه خان لنجان و دیگری، قلعهی شاهدژ در خطالرأس کوه صفه در هشت کیلومتری جنوب اصفهان بود. در این قلعهی اخیر، احمد ابن عبدالملک عطاش ریاست اسماعیلیان را بر عهده داشت (3) و با توجه به نزدیکی این قلعه به اصفهان، خطر ایشان نیز بیش از سایر گروههای اسماعیلی بود.
اسماعیلیان، دعوت خود را در اصفهان بسیار گسترده بودند؛ طوری که برای نمونه، حتی مؤیدالدین مظفر، معروف به مستوفی، رئیس خراج اصفهان در عهد ملکشاه نیز از جمله اعضای این فرقه به شمار میرفت. با گرویدن وی به مذهب اسماعیلی، علمای سنیمذهب اصفهان به شدت بر او تنگ گرفتند، تا جایی که ناگزیر شد از اصفهان به دامغان رفته و ساکن آن دیار شود. (جوینی؛ 119 :3 :بیتا) اگرچه او شاخصترین چهرهی گرونده به آیین اسماعیلی بود، اما تنها گرونده به شمار نمیرفت. بنابر روایتی، احمد ابن عبدالملک عطاش دعوتخانهای نزدیک دروازهی شهر بنا کرد و شروع به تبلیغ و دعوت در تمامی اصفهان نمود. به طوری که سی هزار نفر دعوت او را پذیرفتند. با گسترش قدرت اسماعیلیان، شروع به گرفتن خراج و عوارض از نواحی اطراف شاهدز کردند. (4)
در سال 501 ه.ق.، محمد فرزند و جانشین ملکشاه، فدائیان را سرکوب کرده و قلعههای ایشان را تصرف نمود. اصفهان از اسماعیلیان انتقام خشونتباری گرفت. عطاش اسیر محمد ابن ملکشاه شد و به وضع فجیعی به قتل رسید. (ابن اثیر؛ 475 :6 :1408) ابوالقاسم مسعود ابن محمد خجندی، رهبر شافعیان اصفهان نیز دستور داد متهمان باطنی را زنده در آتش بسوزانند. (5) اسماعیلیان از همین روی، او را مالک دوزخ لقب داده بودند. (ابن اثیر؛ 403 :6 :1408)
این انتقام فجیع، ناگزیر به اقدامات تلافیجویانهی اسماعیلیان نیز انجامید. ایشان کوشیدند تا حدود امکان از اصفهان انتقام بگیرند. آتشسوزی بزرگ مسجد جامع اصفهان و نابودی کتابخانهی معروف این مسجد، از رویدادهای مهمی است که مسؤولیت مستقیم آن بر عهدهی ایشان است. در سال 515 ه.ق. مسجد جامع اصفهان گرفتار حریق شد و مضیقها، مخزنها و کتابخانهی آن سوخت. (هنرفر؛ 79 :1350) به جز ضلع شمالی ـ که کتابخانه در آنجا واقع بود ـ ضلع غربی نیز به تلی از خاکستر تبدیل شد. بنداری اصفهانی توضیح داده است که اسماعیلیان، معمولاً خانههایی در انتهای کوچههای بنبست گرفته بودند و هر گاه فردی را تنها مییافتند، به او حمله کرده، او را به درون خانه میبردند و میکشتند. (بنداری اصفهانی؛ 103 :1356) ترور عبداللطیف بن محمد بن ثابت خجندی، رئیس شافعیان اصفهان در سال 523 هجری نیز از دیگر اقدامات ایشان به شمار میرود. (ابن اثیر؛ 618 :6 :1408)
نگاهی به جامعهی اصفهان در عصر سلجوقی
اصفهان عصر سلجوقی، گزارشگر سرشناسی نیز داشته است. ناصر خسرو قبادیانی که در این دوره اصفهان را دیده است، آن را به آبادی ستوده است. او در کوچههای اصفهان، پنجاه کاروانسرا دیده (قبادیانی؛ 117 :1378) که نشان از عبور کاروانهای تجاری از اصفهان دارد. محوریت یهودیه در اصفهان به امر جاافتادهای بدل شده و گسترش شهر به عنوان پایتخت یک حکومت نیرومند، مورد توجه این گزارشگران قرار گرفته است. در ادامه، خواهیم کوشید به اختصار، گزارشهای سدهی پنجم را نگریسته و چهرهی شهر اصفهان را در این دوره به شیوهی دقیقی ترسیم نماییم.به گزارش دکتر هنرفر، در دورهی سلجوقیان، هنوز پل شهرستان پل اصلی اصفهان بوده، (هنرفر؛ 8 :1356) گویا این پل، هم در زمان دیلمیان و هم در دورهی سلجوقی، مرمت شده است. و البته محوریت این پل، بدین معنا نیست که هنوز محور شهر اصفهان، دهستان جی بوده است. ناصرخسرو قبادیانی، (481-391 ه.ق.) که در سال 444 هجری از اصفهان دیدن کرده، در گزارش خود حتی از زایندهرود نیز سخن نمیگوید؛ بلکه صرفاً توضیح میدهد که اصفهان «شهری است بر هامون نهاده» (قبادیانی؛ 118 :1378) با چنین اظهارنظری، روشن است که منظور او از اصفهان، صرفاً جهودستان یا یهودیه است. این محوریت یهودیه، با توجه به روندی که در طول سه سدهی نخست هجری طی شد، طبیعی به نظر میرسد.
در این سفر، بعضی اصفهانیان به وی گفتهاند: «پیش از این که بارو نبود، هوای شهر خوشتر از این بود. چون بارو ساختند متغیر شد.» این جمله نشان میدهد که ساخت باروی اطراف یهودیه، به حدود سال 444 هجری و پیش از آن راجع میشود. جمعبندی ناصرخسرو از اصفهان آن زمانه، این جملهی مشهور است که: «من، در همهی زمین پارسگویان، شهری نیکوتر و جامعتر و آبادانتر از اصفهان ندیدم.»
سدهی ششم هجری و سلطهی خوارزمشاهیان
سدهی ششم هجری، سدهی سلطهی خوارزمشاهیان بر اصفهان است. با مرگ خواجه نظام الملک طوسی و ملکشاه، آثار اختلاف و گسیختگی بر سیمای دودمان و قلمرو سلجوقیان نمایان شد؛ بدان گونه که اسماعیلیان سایه ناامنی را بر اصفهان افکندند و دیگر شهرها نیز از گزند پیروان حسن صباح در امان نماند. سرانجام با شکست طغرل سوم از سلطان تکش خوارزمشاه، اصفهان به دست خوارزمشاهیان افتاد. (ابن اثیر؛ 135 :12 :1408)نویسندهی گمنام کتاب «مجمل التواریخ و القصص» که در سال 520 هجری به رشتهی تحریر در آمده است، اصفهان را این گونه ارزیابی میکند که «به عراق و خراسان، از اصفهان بزرگتر شهر نیست» (مجمل التواریخ و القصص؛ 525 :1318) این تأییدی بر گزارش ناصرخسرو است که در زمان نگارش این کتاب، هشتاد سال از آن میگذشته است. این نویسنده، همچنان به صنعت نساجی در اصفهان، و به ویژه به پارچههای پنبهای، کرباس و ابریشمی اشاره کرده و آن را برجسته نموده است: صنعتی که همزاد تاریخ اصفهان به شمار میرود و در ادامهی اثر حاضر، به تفصیل در آن باره سخن خواهد رفت.
مجمل التواریخ، برای نخستین بار، به جدالهای مذهبی ویرانگری اشاره میکند که میان فرقههای مختلف شهر در جریان بوده است: «مردم آن شهر، پیوسته با یکدیگر تعصب کنند و قتلها رود از جانبین، و پیوسته بدین مشغول باشند» (مجمل التواریخ و القصص؛ 525 :1318) فضایل عمدهی اصفهان، زیر سایهی این قبیل جدالهای مذهبی قرار میگرفت. دوگانگی مذهبی و کشمکش دائمی، چنان که دیدیم، به وسیلهی ملکشاه سلجوقی و وزیر نامدارش خواجه نظام الملک توسی عمیقتر شد و با تاریخ این شهر پیوند خورد.
گزارش دست اول دیگری که از اصفهان در میانهی سدهی ششم هجری به دست ما رسیده، گزارشی از یک عالم رجالی معتبر است؛ ابوسعد عبدالکریم ابن محمد ابن منصور تمیمی سمعانی، صاحب «الأنساب» و «التحبیر فی المعجم الکبیر»، که در سال 562 ه.ق. وفات یافته است، به اصفهان سفر کرده و علاوه بر مطالعهی آثار اصفهانشناسان قدیمیتر، مشاهدات خود را نیز از این شهر ضبط نموده است. اهمیت این اثر را میتوان از اقتباسهایی دریافت که یاقوت حموی (626-575 ه.ق.) یک قرن بعد، از کتاب سمعانی انجام میدهد. او اقوالی از سه کتاب از دست رفتهی تاریخ اصفهان ابن منده، تاریخ اصبهان ابن مردویه و تاریخ الکبیر لأصبهان حمزهی صفهانی را نیز ذکر کرده که برای پژوهشگر امروزین، شایان توجه میباشد.
کتاب سمعانی، مجموعهای منحصر به فرد از نام روستاقها و محلههای مختلف اصفهان است. جعفریان تعداد این اسامی را یکصد مورد ارزیابی میکند. (جعفریان؛ 30 :1377) نکتهی مهم در این میانه، آن است که اصفهان، بخصوص پس از پایتختی سلجوقیان، اهمیت بسیاری یافت و شهرهای دور و نزدیک بسیاری را جزء اصفهان به شمار آودند، چنان که خود سمعانی، برای نمونه قزوین را یکی از شهرهای اصفهان مینامد. (سمعانی؛ 493 :4 :1989) این نکته، در جای خود نشان میدهد که این شهر، مقارن ظهور مغولان، تا چه اندازه آباد و پر نفوذ بوده است.
نتیجه گیری
پایان عصر طلایی اصفهان، در حکم سقوط این شهر از جایگاه رفیع آن در دورهی آل زیار و آل بویه نبود. اصفهان باز هم پایتخت سلجئوقیان ماند و در دورهی غزنوی، شهری مورد علاقهی شاهان بود که فرزندان خود را به آن بفرستند تا تجربهی کافی برای مدیریت کشور را به دست آورند. تا پیش از ایلغار مغول، اصفهان به درجهای از گستردگی و آبادانی رسیده بود که برخی جغرافینویسان مسلمان، شهرهای بزرگ اطراف را نیز جزئی از اصفهان میدانستند.پینوشتها:
(*)کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی
(1) این حدس جلالالدین همایی است. (همایی؛ 26 :1363) روایت شده است که کتابخانهی صاحب ابن عباد را دهها شتر حمل میکردهاند، و شمار کتابهای او از 117 هزار فراتر بوده است. (اصفهانی؛ 11 :1 :1368)
(2) دربارهی گسیختگی سلجوقیان پس از مرگ ملکشاه، به ویژه منابع زیر درخور توجهاند: (بنداری اصفهانی؛ 93-92 :1356)، (الراوندی؛ 140-138 :1364)، (فضلالله؛ 303-302 :1362)، (ابن اثیر؛ 354-342 :6 :1408) و (حسینی؛ 99 :1380).
(3) این قلعه از مستحکمترین مواضع واقع در کل اصفهان به شمار میرفت. برای مشاهدهی جزئیاتی در مورد آن، (مهزیار؛ 49-43 :1379)، (نیشابوری؛ 41-40 :1332)، (یاقوت حموی؛ 316 :3 :1979) و (میرخواند؛ 306 :4 :1339) را مشاهده نمایید.
(4) دربارهی عمق نفوذ اسماعیلیان در اصفهان، (راوندی؛ 157 :1364)، (فضلالله؛ 316 :1362) و (ابن اثیر؛ 403 :6 :1408) را ببینید.
(5) دربارهی اسماعیلیان اصفهان و سرانجام ایشان، (ابن اثیر؛ 408 :6 :1408)، (قزوینی؛ 466 :1373) و (کسایی؛ 221 :1363) را مشاهده نمایید.
کتابنامه
ابن اثیر، عزالدین ابی الحسن علی بن ابی الکرم الشیبانی؛ (1408) الکامل فیالتاریخ، بیروت، دار الأحیاء التراث العربی.
ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد؛ (1988) دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، طبعة الثانیة.
اصفهانی، محمد مهدی بن محمد رضا؛ (1368) نصف جهان فی تعریف الأصفهان، تصحیح و تحشیهی دکتر منوچهر ستوده، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم.
بنداری اصفهانی، ابوابراهیم قوامالدین؛ (1356) زبدهالنصر و نخبهالعصر: تاریخ سلسلهی سلجوقی، ترجمهی محمدحسین جلیلی، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
جابری انصاری، میرزا حسن خان؛ (1321) تاریخ اصفهان و ری و همه جهان، تهران، انتشارات حسین عمادزاده.
جعفریان، رسول؛ (1377) یادی از محلات و روستاهای اصفهان در آثار عبدالکریم سمعانی، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شمارهی 16، بهمن 1377.
جوینی، عطاملک؛ (بیتا) تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح محمد قزوینی، تهران، نشر بامداد.
حسینی، صدرالدین ابوالحسن؛ (1380) زبدة التواریخ، ترجمهی رمضان روحالهی، تهران، انتشارات ایل شاهسون، بغدادی.
الراوندی، محمد بن سلیمان؛ (1364) راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال، تهران، انتشارات امیر کبیر.
زیدان، جرجی؛ (1411) تاریخ التمدن الاسلامی، بیروت، دارالجیل، الطبعه الثانیه.
سمعانی، ابوسعد عبدالکریم؛ (1989) الأنساب، تحقیق عبدالله عمر البارودی، بیروت، دارالکتب العلمیه.
فضلاللّه، خواجه رشیدالدین؛ (1362) جامع التواریخ: در باب غزنویان، دیالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعی احمد آتش، تهران، انتشارات دنیای کتاب.
قبادیانی، ناصر خسرو؛ (1378) سفرنامه، به کوشش نادر وزینپور، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی.
قربانی، ابوالقاسم؛ (1365) زندگینامهی ریاضیدانان دورهی اسلامی، تهران، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، چاپ نخست.
قزوینی، زکریا بن محمد بن محمود؛ (1373) آثارالبلاد و اخبار العباد، ترجمهی جهانگیر میرزا قاجار، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، انتشارات امیر کبیر.
کسایی، نورالله؛ (1363) مدارس نظامیه و تأثیرات علمی و اجتماعی آن، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.
مافروخی، مفضل ابن سعد؛ (1328) محاسن اصفهان، ترجمهی حسین ابن محمد ابیالرضا آوی، عباس اقبال، ضمیمهی نشریهی یادگار.
محیط طباطبایی، محمد؛ (1366) مجموعه مقالات جلوههای هنر در اصفهان، تهران، نشر جانزاده، چاپ یکم.
مهزیار، محمد؛ (1379) شاهدز کجاست؟، اصفهان، انتشارات گلها.
میرخواند، محمد ابن خاوند شاهک؛ (1339) روضة الصفا فی سیرت الاولیا و الملوک و الخلفا، به تصحیح محمد جواد مشکور، تهران، انتشارات کتابخانه خیّام، چاپ نخست.
نیشابوری، ظهیرالدین؛ (1332) سلجوقنامه، تهران، انتشارات کلاله خاور.
همایی، جلالالدین؛ (1363) تاریخ علوم اسلامی، تقریرات استاد جلالالدین همایی، تهران، نشر هما، چاپ نخست.
هنرفر، لطفالله؛ (1350) گنجینهی آثار تاریخی اصفهان، اصفهان، انتشارات ثقفی، چاپ دوم.
هنرفر، لطفالله؛ (1356) اصفهان، تهران، انتشارات شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ دوم.
یاقوت حموی بغدادی، شهابالدین ابوعبداللّه؛ (1380) معجم البلدان، ترجمهی علینقی منزوی، تهران، انتشارات سازمان میراث فرهنگی.
نویسندهی گمنام؛ (1318) مجمل التواریخ والقصص، ملک الشعرای بهار، تهران، بی جا.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}